سردرگمی

ساخت وبلاگ
خب! آخرین نوشته ی اینجا (درحقیقت همون اولین نوشته!) برای مهر 98 هست .. زمانی که بعد از شاید 5-6 سال دوباره وبلاگ زدم ..امروز 19 مرداد 99 هست .. کی فکرشو میکرد که تو همین مدت این همه اتفاقات جورواجور بیفته ..؟کی فکرشو میکرد که یک دفعه انگار خدا دستش بخوره به پالت نقاشیش و به جای اون همه رنگ قشنگ ، همه ی سیاهی ها بریزه تو دنیا و دنیامون تیره و تار بشه ... شایدم خدا ازمون خسته شده .. مثل نقاشی که تا نیمه های نقاشی پیش میره و چیزی که روی بوم میبینه به دلش نمیشینه و یه رنگ برمیداره و کل بومو رنگی میکنه و دوباره از نو روش طرح میزنه ...ولی خدا جون .. بین این همه رنگ قشنگ چرا سیاهی رو انتخاب کردی ..؟نمیگی دنیامون دلگیر میشه ؟ نمیدونی دل آدمات کوچیکه و تو این همه تاریکی دلشون میگیره؟این روزا هیچکس حال خوشی نداره .. همه سعی میکنن امید و شادی رو به سختی تو وجودشون ، تو خانوادشون ، تو عزیزانشون حفظ کنن ..کی فکرشو میکرد شاد بودن و دلگرم بودن یه روزی اینهمه سخت بشه ..؟کی فکرشو میکرد یه روزایی برسه که بمونیم وسط اینهمه اتفاقات بد و له بشیم زیر حجم سیاهیشون ...اما .. نه !من نمیخوام له بشم!من نمیذارم سیاهیا لهم کنن!نمیخوام شسکت رو قبول کنم و بازنده باشم!نمیخوام باور کنم که خدای قشنگی ها همه جارو زشت و تاریک کرده!نه ..خدای من مارو از سفیدی خلق کرد .. بعد بهمون رنگ و لعاب داد ... همه ی رنگا رو ریخت تو دنیامون و زندگیمونو نقش زد ..حالا رسیدیم به آخرین رنگ .. سیاهی! من مطمئنم قرار نیس همه چی سیاه بمونه .. خدا سیاهی رو ریخته روی بوم تا نقش جدید روش بزنه ..اصلا شاید میخواد سفیدی رو نشونمون بده!آخه رو بوم سفید که نمیتونه با سفید نقش بزنه!بوم باید سیاه بشه تا سفید سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 7:16

درسته که این شهر و آدماش برام دلگیرن .. اما انگار خدا گلچینی از بهترین همسایه هارو جمع کرده تو این نقطه از این شهر ... همشونو جوری چیده کنارم که اینجا بودنم تو این برهه از زمان از دلم دربیاد .. همسایه هایی که حواسشون بهت هست ... از خوشحالیت خوشحال میشن از ناراحتیت ناراحت ... همسایه هایی که درسته خونه و زندگیشون کیفیت نداره و خیلی چیزا تو زندگی کم دارن ، اما خودشون از با کیفیت ترین آدمان و از مرام و معرفت و مهربونی هیچی کم ندارن...من دستپخت همسایه هامو بیشتر از خیلی از فامیلام خوردم .. سفره ی دلمو براشون بیشتر از دوستام باز کردم ..  رو معرفتشون بیشتر از خیلیا حساب میکنم .. خدایا شکرت بابت این نعمتات ..  + نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۹/۰۵/۱۹ ساعت 15:2 توسط بهاردخت  |  سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 7:16

خیلی وقته ننوشتم ... انگشتای دستم که تو این چند سال برای نوشتن هرچیزی فقط صفحه ی صاف و بدون دکمه ی گوشی موبایلو لمس کردن حالا با دکمه های کیبورد لپ تاپ و صدای تق تقشون غریبی میکنن ..بعد از اینکه بلاگف سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت: 3:51

کمــ کمــ دارم مطمئن میشمـــ کہ دلمــ بدکارے داده دستـــمــ... وقتـــے تبریکـــ همہ رو نادیده میگیرے و فقط منتظر یک کلمہ از یہ نفر خاصے... و با همون تبریکـــ خشکـــ و خالیش... تا مرز بال درآووردن و پرواز کردن پیش میرے... وقتے تا حرفش میشہ... اسمش میاد... دلت میریزه... وقتے دربارش کنجکاوے... وقتے با نشونہ هاے خاص فقط یاد اون میفتے... یعنے دلت کار داده دستت و خبر ندارے...! حال دلمـــ کہ خیـــــلے خوشہ... باقیشو... خدا خودش بخیـــر کنہ... صفـــــر❤❤:❤❤برچسب‌ها: آشفتگی, بلاتکلیفی, خدا, عشق سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

حرفـــ دلمـــ تو یہ آدم معمولے بودے تو زندگیمـــ...خیلے خیلے معمولے...خاص نشدے واسمــ...شاید چون اون روزا حواسمــ پرتـــ چیزاے دیگہ بود...!اما همیشہ سایہ یہ نفر از دور روے خیلے از کارا و اتفاقاے زندگیمــ بود...یہ رقیبـــ شاید...کہ همہ انتظار داشتن من ازش خیــــلے بہتر باشمــ...و خودممــ انتظارمــ این بود... و باورمــ!میجنگیدمـــ باهاتـــ...از دور...خارج از دایره رقابتمون برامــ مہمــ نبود چیکار میکنے و کجایے و چے میگے درباره امـــ...اما همہ پیگیر بودن کہ ببینن چے میگذره تو این میدون؟ چے میشہ آخر این جنگـــ...؟خبراتـــ میرسید و مہم نبود!رجز خونیایے کہ میگفتن کار توئہ و مہم نبود...!تکذیبـــ و عذرخواهے و آرزوے موفقیتے کہ مہم نبود...تویے کہ مہم نبود!مہم این بود کہ من باشمــ برنده اے این مسابقہ...و بودمـــ...و اینبار بازم تبریکے کہ مہم نبود...!و لبخنـــد...و نگاه...دور...اما هنوزمــ یہ سایہ...و بردے کہ رنگ باختـــ...و سالے کہ گذشتـــ...و تویے کہ پیداتـــ شد!این روزا بدجورے شکـــ کردمــ بہ برنده بودنمـــ!!!بہ تمومـــ شدن ماجرا...بہ سوتـــ پایان مسابقہ...تمومــ نشده؟!اینبار دارمــ سرچے با تو سر و کلہ میزنمــ؟چم شده من مغرور کلہ شق کہ حتے جوابـــ سلامتو نمیدادمـــ و حالا دلمـــ پر میکشہ واسہ یہ کلمہ حتـــے؟چم شده منے کہ تہ حسم بہ تو یہ پوزخند مسخره بودو حالا لبخند خوشے پاکـــ نمیشہ از لبا سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

*دلنوشته های بهاردخت* به خلوتگاه من خوش اومدی... دور و نزدیکـــــ میترسم از این بودنی که شکل نبودن است از این نبودی که بوی بودن میدهد از اینکه حسم میگوید هستی... عقلم میگوید نه... و من عجیب دلم میخواهد این عقل ترسو یکبار هم که شده اشتباه کند و حسم راست بگوید که هستی که میمانی  من از اینکه نزدیکی و ندارمت غمگینم به قول شاملو دور باش... اما نزدیک... که من از نزدیک بودن های دور میترسم...برچسب‌ها: علاقه, دیوونگی, بلاتکلیفی, ترس, دور نوشته شده در دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۶ساعت 18:20 توسط بهاردختـــــ| | سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

من آدم توهم های احمقانه ام...

توهم حال خوشی که ندارم...

توهم خوشبختی های نداشته ام...

توهم تویی که نبودی...

نیستی...

و حتما نخواهی بود پس از اینها هم...

و تمام فکر های غلط و کجرو...

تمام اشتباهات...

توهمات...

به گرد پای زخمی که توهم داشتنت به قلبم زد...

تا ابدالدهر...

نخواهند رسید...!

پ.ن: 22:22


برچسب‌ها: توهم, تو, من, درد سردرگمی...
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

شنیــــده بودم که میگن... اگه تو دوراهی گیــــر کردی بین دوتا چیز... حالا میخواد دوتا راه باشه... دوتا انتخاب باشه... دوتا احساس باشه... شیر یا خط بنــــداز... مهم نیست شیر بیاد یا خط... مهم اینه وقتی سکه داره تو آسمون میچرخه... تو دلت میخواد شیر بیفته یا خطـــ... الان تازه میفهمم یعنی چی...!!! صدبار شیر یا خط انداختم تو دلم... شیر آره... خط نه... هر بار وقتی تو هوا میچرخید... با خودم گفتم  چه خو سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 37 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 22:49

دارم میرم تو دل حادثه...

حادثه ای که شاید عــــشــــق!!!

برای من شروع ماجرا از همین جاست...

همین جا که مجازی ترین اتفاق زندگیم داره به واقعیت تبدیل میشه...

اولین قرار...

اولین دیدار...

برای تو نمیدونم شروع ماجرامون از کجا بود...

برای من ولی اینجاست اول قصه!!!

یه کم ترس...

یه کم دلهره...

چاشنی حال عجیبم شده...

فردا روز موعوده...

و ای کااااااش...

خوب پیش بره همه چی...

ای کـــــــــــاش..


برچسب‌ها: شروع, ترس, دلهره, دلشوره, قرار سردرگمی...
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 17:49

یه آشوب عجیبی تو دلمه... میترسم...از الیِ این روزا که هیــــــــــــچ شباهتی به قبل نداره... یــــه روزایی... ساده تر دل میبستم... ساده تر دیوونگی میکردم... ساده تر زندگی میکردم... الان اما... به طور ناشناخته ای تبدیل شدم به یه آدم منطقی... بیش از حد عاقل... بیش از حد آروم... بیش از حد ساکت... زوده سردرگمی...ادامه مطلب
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahardokht بازدید : 39 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 1:03